کد مطلب:210507 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:193

واپسین وصیت
- محراب صادق نیا

مردی از نسل رسالت، خسته از نامردمی ها و رنجور از زهری كه به او خورانیده اند، در بستر احتضار، رو به آفتاب داشت.

گرداگرد این بستر، چشمانی نگران این باغ با كرامت، شاهد بودند كه چه گونه ششمین شاخه سار رحمت پروردگار، سایه از خلایق



[ صفحه 98]



برمی كشید و به آغوش گشاده ی حیدر، پیوند می خورد.

به ناگاه حضرت، دیدگان خویش گشوده، فرمودند:

«هر كه را با من خویشی دارد، نزد من آرید!»

خویشان آمدند و همچون پروانه هایی شیدا به گرد شمع سوزانش حلقه زدند. به جماعت، نظری كرد و فرمود:

«آن كه نماز را سبك شمارد، از شفاعت ما بهره یی نخواهد برد.» [1] .

با گفتن واپسین و درخشان ترین وصیت، برای رفتن آماده شد. مردی كه خورشید، شصت و پنج سال برای دیدنش طلوع می كرد و بهار به پابوسش می آمد، اینك آسوده و آرام، آماده ی رفتن است.

اینك «بقیع» ، قبله ی قبیله ی عشاق، با آغوشی فراخ، آماده ی پذیرش میهمانی دیگر است.

«خدایا! بر جعفر بن محمد صادق، چشمه ی جوشان دانش و آن كه به روشنایی حق، مردم را به سوی تو فراخواند، درود فرست!» [2] .

و ما را در زمره ی شیعیان او، قرار ده.

آمین



[ صفحه 99]




[1] مضمون اين حديث و واپسين وصيت حضرتش را، برخي شاعران و نويسندگان معاصر، همچون: استاد جواد محدثي، مجتبي تونه اي، سارا احمدپور، مهدي خليليان و... در آثار خود آورده، آن را در قالب شعر و نثر، ارائه كرده اند.

[2] مفاتيح الجنان؛ قسمتي از ذكر صلوات بر آن حضرت.